هوایی

بعضی چیزها آدم را هوایی می کنند بعضی عکس ها بعضی کتابها بعضی آدمها، انگار مستی ذهنت می پرد انگار تازه یادت می آید چه خبر است انگار دوست داشتنی هایت یادت می آیند آرزوها و رویاهایت می روی توی یک سفر دور و دراز از خودت رها می شوی و می روی توی خودت انگار، هوایی ات می کنند  و دو بال پرواز به تو می دهند. گاهی یک کتاب را باز می کنی ته دلت قنج می رود انگار یک آب نبات را لیس می زنی یاد خاطراتی که هستند و نیستند آدمهایی که هستد و نیستند دلتنگی و چیزهایی شبیه این. گاهی نگاهت به یک آدم می افتد مرد و زنش فرقی نمی کند انگار در چهره اش چیزی برای تو دارد انگار می خواهد چیزی به تو بگوید هوایی ات میکند انگار دیگر اینجایی نیستی معلق می شوی نمی دانی شبیه کدام حسرت توست شبیه کدام نداشته و داشته فراموش شده ات .

گاهی بعضی چیزها هوایی ات می کنند سبک می شوی انگار می خواهی پربزنی با دستها و پاهایی که عین میخ چسبیده اند به زمین و چه تکاپوی بیهوده ای . بعضی چیزها هوایی ات می کنند تا می آیی به خودت بیایی رفته ای نمی دانی کجایی فقط می دانی نیستی . بعضی عکس ها بعضی شعرها انگار برای تو گفته شده اند در همان لحظه که باید به دستت می رسند و می فهمی تا حالا نبوده ای الان هستی . بعضی آدمها انگار چیزی در آنها پیدا کرده ای انگار گذشته دور تو اند یا آینده موهومت گیج می شوی بعضی عطرها حتی بعضی بوها یک جایی حسش کرده ای توی تن مسافریست بی آنکه ببینی اش ردش می ماند و تو که هوایی شده ای نه اثری نه نشانی نه ردپایی ، خاطره ای دور فقط اینجا چه باید کنی دستت مثلا به چه چیزی بند است به چی باید چنگ برنی هر چه هست خالی است و تو که هوایی شدی . با خاطره ها و خیال ها چه می شود کرد می روند در یک جای دور توی مغزت می مانند کهنه می شوند می مانند تغییر شکل می دهند اصلا یادت می روند اما یک روز جایی چیزی هوایی ات می کند و هجوم این خیالهاست و این خاطرات ...